پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۸
کجا بودم این همه وقت که حالا بخواهد شاخ بشود برایم این بغض تن لش
کجا بودم این هم سال که که کودکی ام می ریخت از لای انگشت هام مثل دانه های اسمارتیز: رنگ و وارنگ
تو گویی که صد سال سریده روی برف لیز و دور تر شده اینطور که من برده امش از یاد (لابد!)
و انگار زندگی ام یک دوچرخه سواری ست برای اول بار که پدر رها کند تَرک را
زمین نمی خوری و می روی اما نگاهت به پشت سر دوخته که هی... کسی بگیرد این تَرک چرخ را
سروش
۱۱:۵۵ قبلازظهر
|