مي خونمشون   
 آرشيو    
 


پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶  

.
مادر
آی آی
می دانم که دلش لک زده
شال گردنم را روی صورتم بکشد
بند چکمه هایم را ببندد
کلاهم را روی گوشهایم پایین بکشد
و راهیم کند ...
.
پدر
آی آی
دلش هنوز می خواهد
مرا به هوا پرت کند
آنقدر بالا
که صدای خنده من
و فریاد مادرم با هم یکی شود...
.
چه کنم ؟
چه می توان کرد
با اخلاق تلخ و
پاهای دراز و
راه دور...
.
اشتباه نکنید
دلم تنگ نیست
گرفته نیست
.
چلانده است
مچاله ...

سروش ۶:۴۳ قبل‌ازظهر