جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۸۶
چند وقت پیش بانوی اول ما می گفت که دوست هات هم همه مثل خودت هستند. می خواستم خطابه مفصلی در باب رفقا بدهم که خیلی از خودم سرند اما زد و این داداش ما ساکن مونترال زنگ زد و دعوتش رو پس گرفت. بعدش هم اون یکی همشیره ساکن مونترال که قرار بود بیاد تورنتو بعد عمری ببینیمشون کلا ۳۰ ثانیه اون هم ساعت ۸ صبح به ما اختصاص داد. می خواستم که لادن رو قانع کنم که بابا اینا کانادایی شدن که خبر دار شدیم اون رفیق شفیق عزیز تر از جانمون واقع در وطن زن ستانده بدون اطلاع قبلی. دیدم که بانو به رویمان نمی آورد و در حال عزت گذاشتن است و گرنه آن یکی که رفیق ۲۰ ساله است و در سرزمین کانگورو های بوته زار زندگی می کند حتی برای تولدش که پیغام گذاشتم جوابمان را نداد. ظاهران هیچ دفاعی ندارم از خودم بکنم. لطفا مرا یاری کنید.
سروش
۴:۱۲ بعدازظهر
|