مي خونمشون   
 آرشيو    
 


سه‌شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۶  

خوب بالاخره هنرمندی که پیر می شود می میرد. میکل آنجلو آنتونیونی و اینگمار برگمان دیروز مردند. از هر کدامشان سه تا فیلم بیشتر ندیدم. از آنتونیونی زابریسکس پوینت / حرفه : خبرنگار/ آگراندیسمان و از برگمان نور زمستانی/ مهر هفتم / توت فرنگی های وحشی
همه شان هم زندگی مان را از این رو به آن رو کردند. آگراندیسمان را که دیدیم ( در یکی از اتاق های دانشگاه . بدون سانسور. بله !)چنان جو گرفتمان که با این دوست قدیمی مان که اینجا دوبار پیدایش کردیم در حیاط دانشگاه بدون توپ بسکتبال بازی کردیم. داور هم دشتیم . جان شما! و پلان سکانس بی نقص آخر حرفه خبرنگار در سینما صحرا ( سینما تک) با آسمان بردمان. چنان که هنوز هم دیوانه پلان سکانس های طولانی هستیم. راستش این را از پلان سکانس اول ایثار بیشتر دوست داریم. آقای برگمان را با نور زمستانی شناختم و در میان سه فیلمی که دیدم هنوز هم بیشتر دوستش دارم. ترکیب بندی های مینی مال و درخشان. حکایت رویارویی انسان با مرگ و تلاش برای فریب دادن مرگ را مادربزرگ هایمان هم برایمان تعریف کردند. حکایت دمرول دیوانه سر را هم در کتاب صمد خوانده بودیم. اما یک نابغه می تواند این داستان را به چنین تعامل فلسفی پیچیده ای تبدیل کند. مهر هفتم را می گویم.
بگذریم. آقای آنتونیونی و آقای برگمان از شما ممنونیم. امیدوارم هر جا که هستید حالتان خوب باشد.

سروش ۴:۳۹ بعدازظهر