چهارشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۶
بالاخره طی جلسات پیاپی با بانوی اولمان فهمیدیم که مشکلمان با این آقای محسن خان نامجو چیست. از همان اولش هم معلوم بود که آدم کله گنده ای است ( از جهت ابعاد مغز) اما نمی دانم چه چیزی بود که نمیگذاشت حال مبسوطی را که لازم است ببریم (و مثلا از کیوسک که شاید به از نظر خلاقیت کم از آقای نامجو می آورد ، می بریم ) نمی بریم . ( لف و نشر در استفاد از بردن و نبردن را داشتید جان من ) قبل ا ز آن اما بپردازیم به یک آهنگ شاهکار به نام زلف در باد با یک ویدیو کلیپ درخشان. مو به تن آدم سیخ می نمود این آهنگ به شکلی که در یو تیوب هی و هی پخشش می کردیم در خانه و لذتش را می بردیم و بانوی اولمان هم صبح ها قبل از اینکه از خانه بیرون برود درخواستش می کرد. آقایان و خانم ها من نمی دانم چرا خیال می کنم که اصل آهنگ مال کت استیونس یا یکی در این مایه هاست. اگر ملودی اریجینال باشد همین الساعه در این غربت به خیابان می زنیم و پزش را به این کفار می دهیم . اما عجیب ملودی هه برایم آشناست. و البت که چیزی از اجرای زیبای آقای نامجو کم نمی شود. اما اگر اریجینال باش چه شود... اگر کسی اطلاعاتی دارد در رد یا تایید فرمایشات بنده خبر بدهد.این از این
و اما مشکل با اقای نامجو که با دیدن عکسش یادم افتاد که در دانشگاه عزیز هنر بسیار دیده بودمش به زمان جوانی و از همان موقع هم معلوم بود یک چیزی بارش هست گرچه بد اخلاق به نظر می رسید. تقوی یا خویشتن داری ... به نظر من بر خلاف آنچه همه فکر می کنند هنر مندان بسیار برجسته یا حداقل موفق با ول کردن ایموشن های لجام گسیخته شان به نتیجه نمی رسند. یک رقم دیسیپلین و خود داری است که باعث جان دار شدن اثر هنری می شود. جایی خواندم که پیکاسو گفته اگر ده تا شگرد بلدید هر ده تایش را در یک نقاشی استفاده نکنید. اولش فکر می کردم که از رندی آقای پیکاسوست که با ده تا شگرد ده تا کار تحویل بدهد. اما نه. خویشتن داری دلیل اصلی است. این طرز تفکر لزوما به مینی مالیسم هم نمی رسد. بلکه جلوی افراط را می گیرد. گیرم که استاد رندی هم کم نداشت. در همه هنر ها می شود این جریان را دید. آوانگارد ترین و آنارشیست ترین هنر مندها هم این دیسیپلین و خود داری را داشته اند به نظر بنده. شاید تنها هنرمندانی که در آثارشان همه کارهایی که بلدن را رو می کنند معمار ها هستند. آنهم برای اینکه یک کار بیشتر بلد نیستند!!! نمونه اش هم همین کار آخر آقای لیبسکیند که به موزه سلطنتی اونتاریو انداخته بود و آقای لیوناردکوهن (در نشستی که با افسوس هر چه تمام نتوانستیم بلیطش را گیر بیاوریم) به تصادف یک کوه یخ با موزه تشبیهش کرده بود. قضیه این است که اگر آقای نامجو کمی از اغراقش در کار ها کم کند و کمی کم قروشی کند کارهای بسیار تاثیر گذار تری درست می کند. کمی هم از این حالت واریته ای در میآید. خلاصه قرار نیست که در یک آهنگ همه کار هایی را که یک اهنگ ساز بلد است بشنویم . نهایت اوج و فرود ، نهایت ضرب و ضد ضرب. وگرنه ما هم از موزیک آقای نامجو خوشمان می آید.
سروش
۵:۴۳ بعدازظهر
|