مي خونمشون   
 آرشيو    
 


سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶  

... و بالاخره فارسی. اما بعد از این همه وقت نمی دانم چه بنویسم. حتی تایپ فارسی هم داشت یادم می رفت.سه ماه نیمی شده دیگر...
این همه چیز توی ذهنم بود ها.
ما و دلتنگی:
دروغ است اگر بگویم هیچی ام نیست. اما خیلی هم سختم نیست. اما این بانوی اول ما یک کم غصه اش می شود یک وقت هایی. بروز هم نمی دهد با این دل بزرگی که دارد. فکر میکند دل من هم همینقدر بزرگ برای همین هم هست که بروز نمی دهد. می فهمم و می دانم و خیلی هم به روی خودم و خودش نمی اورم اما بالاخره آدمم. اما خلاصه یا اینکه هنوز عربت نگرفته مرا یا اینکه کلا ادم نیستم که خیلی دلم تنگ نشده تا حالا ... گزینه سومی هنوز به ذهنم نرسیده است. اگر رسید در جریان می گذارمتان
ما شهر:تورنتو شهر بی ریختی است. به طرز خیره کننده ای بویی از معماری نبرده است. بعضی جاها بعضی چیز ها پیدا می شود اما کلا انگار در یک شهر کمونیستی در دهه ۵۰ شوروی زندگی می کنید. یا به قول یکی از دوستان در ورژن ناقصی از نیویورک. اما بد مصب تابستان ها اگر از بالا ببینیدش انگار نمی کنید که در شهر هستید. فقط و فقط درخت است در حدی که فکر می کنید تا حالادر جنگل زندگی می کرده اید.
ما و فرندز:
این سه ماه را در خانه مان به کمک دوز بالایی از سریال فرندز ( هر شب یک دی وی دی معال چهار تا شش اپیزود) سر کردیم. دوستانی که فرندز را کرونولوجیکال می بینند می دانند که چقدر سخت است که فقط یک اپیزود ببینید. البته شنیدیم که یک خانواده ای یکسال فرندزشان را طول داده اند. البته خوب آنها سرشان از ما شلوغ تر بود قایدتا ( این ء چسبیده کجاست؟) اما بیش ۲۵۰ اپیزود در کمتر از سه ماه ... رکوردی باشد شاید. به هر حال تا شش شکم نزایاندیمشان و چندین بار ازدواج و طلاقشان ندادیم راخت نشدیم. حالا مانده ایم چه کنیم. با نبودن سریالی که بیش از هرچیر من را یاد فیلم ها و سبک شوخی و کمدی بیلی وایلدر کبیر می انداخت. و در پشت صحنه اش دیدیم که ۱۵ تا نویسنده داشت ، چی کنیم حالا ؟؟؟؟
ما و کار:
دونت ایون لت می گت استارتد آن دت ... آخه منو چه به کار حسابداری؟ ها؟ نه جدی می گم. از کا بعدا می گم.
ما و دیوید لینچ:
بعدا...
ما و عکاسی:
کامینگ سووون ....

سروش ۷:۰۴ قبل‌ازظهر