دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵
وودو...
پاکت سیگار را نگه داشتم. از این مارلبورو های اسپشیال ادیشن نقره ای رنگ که درشان مثل زیپو باز می شود. گمان کنم که به جعبه جادو و جنبلم بپیوندد. نگفته بودم؟ من یک جعبه دارم که مثل بچه ها چند خرده ریز در نگه می دارم. آخر من خرافاتیم و اشیاء فلزی را هم خیلی دوست دارم. نگفته بودم؟ بچه که بودم همیشه آرزوی داشتن جعبه ای پر از خرده ریز داشتم. مثل تام سایر. دوتا تیله، یک سوسک مرده یک سرباز سربی و غیره. حالا دارم این جعبه را. جعبه جادوگریم را. خرت و پرت هایش همه هدیه هستند. یادگاری هستند. یک مجسمه بودای خندان کوچک برنجی، یک فندک زیپو که رویش امضای خودم حک شده، یک چاقوی سوئیس آرمی، یک تیله ، یک بغلی عدسی شکل که امضای مرا دارد و چندین خرت و پرت دیگر... همه هدیه عزیزان است. نه عزیزم ناراحت نشو که چرا هدیه های تو را ننوشتم. آنها را کسی نباید بداند. جادویشان می رود. تمام ناخودآگاهم را و رابطه ام با گذشته را توی این جعبه کرده ام. جعبه را بالای کمد گذاشته ام. هر چقدر هم که سنگین باشد مثل خاکستر مرده دنبال خودم می برمشان. هر جا که بروم. حالا یک پاکت سیگار نقره ای رنگ با چهار نخ سیگار فیلتر زرد به جعبه اضافه شده است.از این مارلبورو های اسپشیال ادیشن نقره ای رنگ که درشان مثل زیپو باز می شود... نگفته بودم؟
سروش
۱۲:۴۳ قبلازظهر
|