مي خونمشون   
 آرشيو    
 


چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۵  

- دیر کردی.
- گفتم پنج سال . سر پنج سال برگشتم.
-دیر کردی . وقتی رفتی ساعت پنج عصر بود الان ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه است
- توی پنج سال پنجاه و پنج دقیقه به کجا بر می خورد
- یادت هست گفتم اگر ده سال هم طول می کشد همین الان بگو ولی دیر نکن. گفتم تا هر وقت بگویی صبر می کنم ولی باید به موقع برگردی.
مرد سکوت کرد. به زن خیره شده و به پنجاه و پنج فکر کرد و پنج. بعد بدون عجله دکمه های پیراهنش را باز کرد. بعد کمر بندش را. زن گفت: گفتم برو بیرون دیرکردی. دیر شده. برو بیرون
مرد دوباره به ساعت نگاه کرد. باقی لباسش را هم درآورد.
- پنج سال پیش این وقت سال ساعت ها را یک ساعت عقب کشیده بودند. دیگر این کار را نمی کنند. من ساعت شش رفتم و الان ساعت پنج و پنجاه و نه دقیقه است. لباست را در بیاور و چراغ را هم خاموش کن.
جمله آخر را در حالی گفت که روی تخت دراز می کشید و سیگاری می گیراند.

سروش ۱۱:۲۴ بعدازظهر