چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۵
مرد داد می کشد . صدایش را نمی شنوم. زن خونسرد است. من پیاده هستم و آنها داخل ماشین خودشان. زن کفش هایش را در آورده و ساق های درجه یکش را روی داشبرد ماشین 100 میلیونی دراز کرده است. مرد با مشت بر فرمان ماشین می کوبد. ( نکوب مادر... . ماشینت 100 میلیون می ارزد) بعد پیاده می شود. به خدا. همینجوری وسط اتوبان نگه می دارد و پیاده می شود. پشت سرش همه بوق می زنند. می مانم تا نمایش را ببینم. مرد با مشت و لگد به ماشین می کوبد و زن با خونسردی آرایشش را تجدید می کند. (الان ماتیک زنه کجای توئه حضرت آقا) مرد همچنان نفرتش را حواله ماشین 100 میلیونی میکند. طاقتم تمام می شود . مرد را جلوی چشم زنه و مردم می کشم تا یاد بگیرد با ماشین 100 میلیونی چطور باید رفتار کند.
سروش
۵:۵۳ قبلازظهر
|