دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳
اینجا هر روز یه مدلیه . منم در برابر تغییر محافظه کار و خنگم ! من دلم گرفته . به خودم اومدم دیدم که تقریبا همه دوستام رفتن یه ور دیگه دنیا . باز هم یکی در میون دارن میرن . خوب من این وسط دارم چی کار می کنم ؟ خیلی طبیعی هر کی که از فرودگاه مهرآباد رد میشه رو فراموش می کنم . سعی نمی کنم . خود به خود این اتفاق می افته . گمونم یه واکنش طبیعیه . بعدش خیلی تلاش می کنم که با این حال مبارزه کنم . نمونه اش هم همین پستیه که می خونید . ولی چه فایده . خودم هم نمی دونم .
به هر حال ! قضیه این نیست که هرآن چه از دل برود و این حرفا. شاید یه مکانیزم نا خودآگاهه که باعث می شه تنهایی عنقریب آسون تر بشه ( یا به نظر برسه ). فراموشش کنین ! دری وری بود
قصه هم باشه طلبتون . باور کنین که رو کاغذ نوشتمش . ولی حس تایپش نیست .
سروش
۱۲:۲۴ بعدازظهر
|