مي خونمشون   
 آرشيو    
 


سه‌شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۳  

عشق را خانه ای فرض کن
می دانم که بار ها
عشق را به خانه مانند کرده اند

عجبا اما
که عشاق راخانه چنان بنیان سست است
که گویی
اول خشت آخر را چیدند

عشق را خانه ای فرض کن
خانه ای که می خواهم
ترا عمری در آن میهمان کنم
و چنان از بنیان
خشت بر خشت, دانه دانه استوارش می سازم
که هرگز تباهی را در آن راهی نباشد

عشق را خانه ای فرض کن
می گویم فرض کن
که برایت خواهم ساخت
دریغ!خشت آخر را دم واپس خواهم چید
دریغ!بر فرازش هرگز سقفی تمام نیست

کاش می شد خشت اول را آخر چید

سروش ۱۰:۲۲ قبل‌ازظهر