مي خونمشون   
 آرشيو    
 


یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲  

انجیل به روایت پونتس پیلاتوس

نیمه های شب بود که از خواب پرید و به کابوسی که باعث به هم خوردن خوابش شده بود لعنت گفت . دستهایش خونین بود و هر چه با آب می شستشان پاک نمی شدند ...
فردای آن روز مسیح را بر صلیب کرد . به یاد آورد که روز قبل با ناصری صحبت کرده بود و تشویقش به توبه ولی چه فایده . ناصری که بر صلیب شد پونتس پیلات از فراز بالکن به شهر نگریست . اسخریوطی را دید که با بازار می رود و بی درنگ دلیل خرید طناب را دانست . نیمه شب که باز می خوابید با خود اندیشید که دو هزارسال بعد کجا خواهد بود .
دو هزار سال بعد
پونتس پیلاتوس از خواب بیدار شد . همه چیز را همانگونه که خواسته بود اداره کرده بود . هنوز منجی ها را بر صلیب می کنند اما اسخریوطی ها با هواپیما خود را به ساختمان ها می کوبند. پترس ها هنوز انکار می کنند ولی دیگر یک ماهی شکم قومی را سیر نمی کند . مجدلیه ها هنوز سنگسار می شوند ولی بکارت عذرا دیگر خریداری ندارد. پیلاتوس با رضایت برخواست ولی به یاد کابوس دیشب افتاد : دست های خون آلودی که به هیچ آب شسته نمی شوند. فکر کرد : پدر چه؟ با او چه می توانم بکنم؟

سروش ۴:۰۴ بعدازظهر