مي خونمشون   
 آرشيو    
 


یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲  

ماشین را که یک پراید سفید صندوق دار است در پارکینگ عمومی پارک می کنم . پارکینگ خالی خالی ست . وقتی بر می گردم پارکینگ پر پر است . پر از پراید های سفید صندوق دار. من آشفته بین همه ماشین ها می چرخم و نمی توانم ماشین خودم را پیدا کنم . کم کم آدمها هم وارد پارکینگ می شوند . همه مثل خودم هستند. خود خودم هستند. چهره شان . قدشان و لباسشان مثل هم و مثل من است. آنها همه یکدیگر را از هم تشخیص می دهند . با هم حرف می زنند و یکدیگر را به اسم کوچک من صدا می کنند. اما من فرقشان را از هم و خودم نمی فهمم . به خیابان می زنم .خیابان وهمه شهر هم پر است از پراید سفید صندوق دار و من ...

تازگی خواب می بینم. یعنی خواب هایم یادم می ماند. این اتفاق مهمی برای مغز من است. و آنچه که در بالا خواندید یکی از خواب هایی بود که یادم مانده .

سروش ۱:۲۹ بعدازظهر