مي خونمشون   
 آرشيو    
 


جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۲  

خیلی وقت بود از این آدما ندیده بودم . تا چشاشون عرق می خورن و شروع می کنن به شستن همه کسایی که ممکنه سرشون به تنشون یبرزه ( یا اقلا با طرز فکر آدم های دیگه ای جور باشه) ازشجریان و لوریس چکناواریان و رافایل میناسکانیان گرفته تا ...
تا اونجایی که یادمه به جوتو رسیده بودن . گفتم قبل از اینکه به میکلانژ برسن باید صحنه رو ترک کنم . رفتم .

سروش ۳:۴۲ بعدازظهر