مي خونمشون   
 آرشيو    
 


یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۲  

چشم هامو می بندم. اگه تو بهم نگی که همه چی درست میشه چی؟ وقتی می بینمت می گم به نظرت چی میشه ؟ می گی همه چی همونی میشه که باید بشه .
و من دوباره روی مرز سایه و روشن ابر و آفتاب مرگ و زندگی می مونم معطل . مثل باقی این هزار و چند سالی که عمر کردم ...

سروش ۱۰:۳۲ قبل‌ازظهر