چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۲
یادداشت های در یخچال ( شماره ؟ یعنی چی ؟)
چشمان گود رفته و هول آورش را به کاغذ دوخته بود . صدای خش خش قلم فلزی بر کاغذ ضخیم مو به تنش سیخ می کرد . اما بد تر از آن چیزی بود که می نوشت . استاد.نفرت شما از دنیا نباید باعث بشه که چنین توصیه هایی به دیگران بکنبن. نمی تونین فکر کنین که درآینده چه کسانی با همین روش ها چه فجایعی به بار میارن . مهم اینه که دروغ نمی گم . نفرت انگیزه . خودم می دونم ولی واقعیت داره .اما از تو متشکرم . بعد آرام به کاغذ زرد نزدیک شد. تو فکر نمی کنی که بهتر باشه یه مدت استراحت کنی . تو که وظیفه ی راهنمایی همه دنیا رو نداری. کمی دست بردار. آرام کاغذ را مچاله کرد . در حالی که کاغذ کلمه متشکرم را هجی می کرد به داخل زباله دانی انداخته شد . مرد باز چشمانش را به کاغذ دوخت . و نوشت فرمان هقتم :بدی کن و چنان وانمود کن که خوبی می کنی ...
روزها گذشت . مرد روی صفحات دستنویس کتابش کاغذ سفیدی گذاشت و بر آن نوشت شیطان . نگاهی به یخچال کرد کاغذی نبود . زیر عنوان اضافه کرد نیکولودی برناردوس ماکیاولی
سروش
۱۲:۱۵ بعدازظهر
|