مي خونمشون   
 آرشيو    
 


چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۲  

روزی روزگاری جایی از زمین کسی بود که خیلی کارا می تونست بکنه . اما نکرد . می تونست کسی رو خوشحال کنه . می تونست چیزی که دل خود خودش می خواست بشه . اما نشد . نه اینکه نشه . نخواست . نه نه . حتی خواست فقط نشد. چرا نشد ؟ کسی زیاد پاپی دلایل نیست . مردم فقط نتیجه ها رو می بینن . شاید اون هم به خاطر نتیجه ها بود که ...
دیگه الان خاطر کسی نمونده . نه اینکه نمونده باشه . فقط از درجه اول اهمیت خارج شده . ولی اون به خاطرهمه کارهایی که می تونست بکنه و نکرد کسی رو مدیون خودش نکرده . حتی خودش رو . هنوز که هنوزه خیلی کارا می تونه بکنه که نمی کنه. نفهمیدیم چرا . هیچوقت . هنوزم گاهی توی خیابون می بینمش . هنوز هم ...
شده مثل مسیحی که روی صلیب شک کرد و متزلزل شد. اما تزلزلش اونو از رنج تصلیب نجات نداد . فقط باعث شد که کسی پای صلیبش براش اشکی نریزه . مسیحی که در آخرین لحظه بی حواری شد.

سروش ۱۱:۵۰ قبل‌ازظهر