مي خونمشون   
 آرشيو    
 


جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۱  

یادداشت های در یخچال ( بدون شماره )

مرد سیاه چرده در یخچال را باز کرد. سرش سنگین بود . نه نه تو رو نمی تونم تحمل کنم . گوش کن. شاید این کار برای تو زیاد بوده. شاید تو نبودی که باید با منجی درد جاودانگی رو قسمت می کردی . گرچه دیگه دیر شده ولی تاریخ می فهمه که تو چه کار کردی. بگذار منجی ستاره این داستان باشد و تو ضد قهرمان . نقشی بیش نیست . پرده نیفتاده هنوز. چون بیفتد تو و او به یک اندازه تشویق می شوید .
تو رو نمی تونم تحمل کنم . شاید فاوست هم با شیطان هم پیمان نبوده . تو چرا باشی؟ می دانی که نیستی . از کجا بدونم ؟ از رنج . رنج ....
اسخریوطی در یخچال را بست و کیسه سی پولی را برداشت و به سمت جایی رفت که برای تسکین دردش دوایی بود. بازار ریسمان فروشان.

سروش ۵:۱۱ قبل‌ازظهر