مي خونمشون   
 آرشيو    
 


چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۱  

قائدتا بدون شرح ولی ...
می دونم ممکنه حوصلتون سر بره . ولی تا آخر بخونین . تازه خلاصه اش هم کردم . بخش هایی از صحنه دوم نمایشنامه داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد. نوشته ماتئی ویسنی یک .


زن : بگو آ
مرد :آ
زن :مهربون تر
مرد :آ
زن : من یه آ ی لطیف تر می خوام
مرد :آ
زن : بگو آ یه جوری که انگار می خوای بگی دوستم داری .
مرد :آ
زن : بگو آ یه جوری که انگار بخوای بگی سلام
مرد :آ
زن : بگو آ یه جوری که انگار بخوای بگی دیگه هیچوقت نمی خوای منو ببینی .
مرد :آ
زن : نه ، اینجوری نه .
مرد :آ
زن : ازم بخواه بگم آ
مرد :آ
زن : ازم بخواه که یه آ ی لطیف بگم
مرد :آ
زن : خوب من قهوره می خوام
مرد :آ؟
زن : معلومه که می خوام .
مرد :آ
زن : تو دلت یه آ بگو
مرد :...
زن : مهربون تر
مرد :...
زن : آهسته تر
مرد :...
زن : حالا تو دلت یه آ بگو ، انگار که بخوای بگی دوستم داری.
مرد :...
زن : حالا می خوام یه چیزی ازت بپرسم ... یه چیز خیلی مهم ... و می خوام تو دلت بهم جواب بدی .آماده ای ؟
مرد :...
زن : آ؟
مرد :...
زن : ...
مرد :...


سروش ۱۲:۱۳ بعدازظهر