مي خونمشون   
 آرشيو    
 


دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۱  

نمی دونم کار درستی می کنم یا نه . اما می خوام یه چیزی رو در باره این شعری که در متن قبل نوشتم بگم . خیلی بهتون حق می دم که هیچی ازش سر در نیارین . اینو صادقانه می گم و ادا هم در نمی آرم : خودم هم ازش سر در نمی آرم . اما راستش خیلی وفادارانه نوشتمش به اون تصویری که خالقش بوده . در واقع اصلا اینجوری بوده که تمام چیزی که توی این شعر به شما منتقل میشه یه تصویره که نهایتا کمی هم توش حرکت دراه . اول سعی کنین تصویر رو تجسم کنین تا بگم چی شد. شاید یه روز با یه نقاشی یا یک فیلم کوتاه دینمو با این تصویر بهتر ادا کنم . اما حقیقت اینه که :
هیچوقت ، هیچوقت توی یک رویا ، یه تصویر با این دقت و میزان جزییات به کله ام سرازیر نشده بود . اینقدر این تصویر واضح بود که هیچ فرم دیگه ای برای نوشتن این شعر کوچک وجود نداشت . یعنی اینکه اصلا من ننوشتمش . من فقط رو نویسیش کردم . تا حالا همچین اتفاقی برام نیقتاده بود.
شاید نباید می گفتم . ها ؟

سروش ۵:۴۳ قبل‌ازظهر