جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۲
یادداشت های در یخچال ( گمونم 8 . حال ندارم چک کنم )
نگران بود . بازهم جنگ ؟ ای بابا بعد از این همه سال توی جنگ بودن و خطرشو لمس کردن هنوز عادت نکردی؟ نمیشه . می دونم ولی به عنوان کسی که انفجار بمب رو از نزدیک دیده یه کم احساساتی هستی . خوب این چیزیه که آدم بهش عادت نمی کنه. به هر حال این جنگ تو نیست. کاش نبود . اگه هست فرقت با اون پرزیدنته و باقی اهالی چیه ؟ هر جنگی توی دنیا جنگ منه . بمب های هر جنگی توی دنیا انگار که بیخ گوش من . کنار خونه من منفجر میشه. خیلی سعی می کنم که ندیده بگیرمش ولی مرگ یک انسان با نابودی همه دنیا فرقی نداره ...
سروش
۱۱:۵۲ قبلازظهر
|