سهشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۱
یادداشت های در یخچال 5 و نیم
از پایان در یخچالی 5 بخوانید...
در یخچالی عزیز...
نامه در یخچال دکتر فاوست را اشتباها به درب یخچال من چسباندي. از بابت اشتباه ات عذر خواستی که بخشيدم. مي دوني دريخچالي!؟ من با ابليس هم پيمان نشده ام، با ابليس هم پيمان نيستم، ولي بر درگه باري تعالي هم به نياز ننشسته ام، که به خودم، توانايي ها و ناتواني هايم، و به انسان بودن انساني ام ايمان دارم و بر در هيچ درگه به نياز نمي آيم. مي فهمي ريخچالي!؟ مي فهمي!؟ اين کفر نيست. شرک نيست. اين، حتي بي نيازي هم نيست. اين ... .
در يخچال رو باز ميکنه، به تکه کيکي که معلوم نيست قدمت حضورش در يخچال به چند سال يا ساعت بر مي گرده ناخنکي مي زنه و ... .کاغذ رو به گوشه اي مي اندازه و به خاطر مياره که خوانده بود این یک سرویس رایگان است که در حال گسترش است . و با خود انديشيد که همه دنيا را سرويس هاي رايگان فرا گرفته است. باز به خاطر مياره که خوانده بود با کمک های خود به رشد آن یاری برسانید.عصبانی در يخچال رو مي بنده دست نياز به سوي کسي دراز نکردم که آن خان گشاده دست، با هر مرحمتي که مي کنه در دلم خاري و به گلويم بغضي مي نشونه. دست نياز دراز نکردم که خوارم نکنه. دست نياز دراز نکردم که...، اونوقت تو... تو... تو که... بر زمين ميشينه، سرش رو در ميون دست هاش مي گيره بار تو رو ديگه نمي تونم بکشم. هنوز به بسياري از وعده هاي پيش گفته ام، به اون چيزا که انجامشون از مسووليت هاي مسلمم بوده، عمل نکردم. همين چندر غاز آبرو و اعتباري رو که داشته ام هم دارم از کف مي دم. از من چي مي خواي!؟ بار تو رو ديگه نمي تونم بکشم. دست از سرم بردار و چيزي ازم نخواه.و تو دلش قضاوت ميکنه که تو دنيا چقدر موجودات خواهنده زيادن!... .
کتاب شن. صاحب اونجا رسمي بنياد کرده بود.من يه چيزايي مي نويسم، اگه که فکر کردين علاقه مندين شما هم کنارش چيزي بنويسين. تداعي آزاد آزاد. مي خواست چيزي بنويسه ولي دلش ترسيد. هم مي ترسيد که از نوشتش تعبير کژ انديشانه بشه، هم که نمي دونست اين اصل و قانون هنوز به قوت خودش باقي هستُ يا نه!؟
سروش
۱۱:۵۹ بعدازظهر
|