شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۱
شب ... سکوت ...
خبری نیست ...
از هیچ دری صدایی نمی آید ... وارطان سخن نمی گوید ... چوب جادویی خراب شده ... غول تبتی خروسک گرفته ... دلتنگی چیره شده .... آیدا ازآینه خارج شده ... ابر بارانش نمی گیرد ... ژمی بیچاره هم هنوز تنها ست ...
من اینجا چیکار می کنم پس ؟
سروش
۴:۳۷ بعدازظهر
|