مي خونمشون   
 آرشيو    
 


جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۱  

خوب من برگشتم ...
به قول یارو and i am back from outer space
یه چیزی توی مایه های یه سفر شخصی و دور و دراز.جدا از همه آدمهایی که در کنارمون بودن و جدا از نتیجه کار که خیلی ها خوششون نیومد ( من جمله خودم) اتفاقی که افتاد برای من ( ایلا رو نمی دونم ) از نتیجه کار مهم تر بود . اینکه یه کاری رو با همه مشقاتش ( واقعا مشقات . وقتی که به تدریج داستان ساخته شدن این فیلم با همه دردسر هاش رو گفتم باورتون می شه ) به سر انجام برسونی یه جوری که آبرومند باشه از همه چی مهم تره .
یکی از عجیب ترین حس هایی که داشتم اون غریبگی ای بود که وقتی که کار رو تحویل دفتر جشنواره دادم باهاش حس کردم . انگار نه انگار که من بودم که تا دیروزش تا خرخره توی این کار بودم و همه فکر و وجودمو مشغول کرده بود ، یه جوری که به مرز خودویرانگری رسیده بودم : سیگار روی سیگار ، بی خوابی و باز هم سیگار !! ولی بعد از اون ... واااااااااای چه دوره از من
به هر حال ... وسط کار همه بهم گفتن که دیدی چفدر سخت بود . حالا برو پشت دستتو داغ کن و دیگه از این شکر خوری ها نکن .
به همه این دوستان می گم که تنها چیزی که الان واقعا فکرمو مشغول کرده اینه که کی می خوام بعدی رو شروع کنم . باور کنین ....حتی اگه باز هم کامپیوترم بسوزه ...
بله
کامپیوترم غلفتی بر اثر یک شک بسیار قوی برق که هر 100 سال یکبار هم اتفاق نمی افته ( در لحظه وصل جریان یک مولد برق روشن و خاموش شد ) دود شد و به هوا رفت . این یکیش بود باقیش واسه بعد.

پ.ن. راستی اون حرف ز ای که 3 تا نقطه داره کجای کی بورد رفته ؟؟؟؟؟

سروش ۱:۲۰ بعدازظهر