مي خونمشون   
 آرشيو    
 


پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۱  

آقا زندگي حساب کتاب داره. وقتي يک غريبه توي همايش صندليتو برات 45 دقيقه نگه ميداره تو هم بايد بتوني براي يک غريبه ديگه همين کار رو بکني .اگرنه که اصلا واسه چي زنده اي .
اين نکته از بهر آن گفتم ( به قول جناب سعدي عليه الرحمه ) که يک وبلاگ غريبه را به شما معرفي کنم . يه جايي توي ديگر وبلاگ ها اسم منو ديده و برام ميل زده و اعلام وجود کرده به شرح زير:



اين وبلاگِ بطری است.
همون که من نوشته هام رو توش
ميذارم و پرت می کنم تو دريا.
به اميد اينکه کسی پيداشون کنه
و بخونه و من فکر کنم تو اين
جزيره تنها نيستم.

اميدوارم تو راه نشکنه،ماهی
قورتش نده و نم نکشه.

کمی از گذشته، نوشته هست اينجا
که کم کم بيشتر ميشه.

http://botri.blogspot.com/

بله . اينجوريست

سروش ۳:۴۱ قبل‌ازظهر