دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۱
از کامنت دوني ...
( ببخشيد که يه کم طولانيه ولي امانتداري ايجاب مي کنه که کامل منتقل بشه . اگر قبلا خوندينش هم باز بخونين . ارزششو داره )
بداهه... .
پيشه ام سفالگريست. همه شب تا به سحر به کار گِلم که سفالينه ای پردازم. پرداخته ام را عزیز می دارم... . لیک، ... هر صبح، سرِ گذر، رنج بی خوابی ام، هنرم، را به قیمت تکه نانی به رهگذری شناس یا ناشناس می سپارم.
خواب و بیدار بودم که به دیدارم آمد، پیکری برآمده از من.
- نه از من بود -
پرداخته ای از عالم رویا، که همه وقت از خاک تن خویشتنم می پرداختمش. پاره ای بر آمده از من. پاره ای جدا مانده از تن. یا که من باز مانده از او... .
سفالگری قابلم. سفالینه های خویش بر سر هر کوی و گذر می فروشم. این متاع من است.
از خاکِ خویشم به آبِ دیده گِل وجودش پروردم. گِل من آبستن او بود.
به تردید...
دست بر او بردم.
چه نرم.... چه سان نوازشگر... .
سفالگری حرفه من است... . گِل، در کوره پخته آید. مرد در کشاکش دهر...
شب تا به سحر در کار او ماندم. به رقص بودم و انگشتانم بر پیکر او لغزان.
کمی به چپ... کمی به راست...
گاه تا گونه اش بالا. گاه تا سینه اش... یا که ... .
سفال فروشم. خاک را گل، گل را کوزه می کنم. در بازار شهر...، یا سر هر کوی و برزن... .
پیکره ای خوش تراش بود. آمیخته با من. نه پاره ای از من، یا که من از او.
سفالینه ای دارم. پیشه ام... .
از خود باز آمدم. با او به نیاز آمدم. همه تن در پی او بودم و ... دو بودنمان، باور نمی داشتم. بر من، من می نمود. بی او... بودی در میان نبود.
پرداخته بودمش چنان که مرا در خیالُ، بودنی بودُ بود. در دام ساخته خویش به یند آمدم.
رویایی بود.... .
با خود آمدم. پیشه ام سفالی گری ست... . برهانیدم... . بگسستم بند مهر... . می فروشم... . خریداری نیست!؟... یا که یاری گری؟...
بی خود باز آمدم، به دیار من. گسسته، باز مانده از خود. به کار گلم. پیشه ام سفالگریست.
آبان 81 - بداهه ای در پاسخ به نوشته یکی از دوستان.
سروش
۲:۴۱ بعدازظهر
|