مي خونمشون   
 آرشيو    
 


سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۱  

الان 8 ساله که مدرسه نمي رم .
ولي هر سال پاييز وقتي که قبل از ظهر توي خيابون راه مي رم فکر مي کنم که از مدرسه فرار کردم . احساسيه که نه بده نه خوب . يه جور بيهودگي داره که فقط اگه از مدرسه جيم زده باشي مي فهميش.بوي ظهر پاييز غير قابل اشتباهه . حتي مرده ات هم اين بو رو ميشناسه . ولي الان يه فرق گنده مي کنه . اين بو تو رو به ياد خيلي چيز ها ميندازه . و فکر مي کني که اي داد..... 8 سال هم اينجوري گذشت . بعد وسط خيابون مي موني که بخندي يا گريه کني .
من خنديدم با صداي بلند هم خنديدم ولي نمي تونم بگم که خيلي احساس بهتري بود نسبت به گريه کردن .

سروش ۱۲:۵۰ بعدازظهر