مي خونمشون   
 آرشيو    
 


جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۱  

کتاب شن

12

روز اول
دروغ اين است كه شش روز آتي را هدر خواهم داد،
به آتش و زمين و دريا و بهائم .
راست اين است كه آنها را ، اكنون به طرفه العيني خواهم ساخت ...
روز دوم
تورا در تظر دارم .
پيش رويم ايستاده نشسته و نشسته خوابيده اي .
مپندار كه پنج روز آتي را به ساخت تو خواهم پرداخت .
تو را آني
ته از گل كه از پندار بيرون كشيدم ...
روز سوم
و اگر چه تويي شبيه عشاق تكراري كهنه قصه هاي كوچه اي ،
من اما مي دانم فرق تو را ز ديگران .
و بدان ،
مي خواهم چهار روز آتي را به كاري بس مهم بپردازم.
تو را تماشا ...
روز چهارم
نبايد اين را بداني :
زيبايي ،
اما كمي ترسانده اي مرا . به تو مي گويم .
ترس من از اين نيست كه بسيار زيبايي ...
داناي كلم ،
و گرنه اميدوار مي ماندم آن كه مي دانم خواهد شد،
در اين سه روز آتي ، به گونه اي دگر شود.
روز پنجم
عاشقت شدم .
نه از اين رو كه خودم را در تو مي بينم ،
بل از اين رو كه ،باز مي گويم ، سخت زيبايي
و سخت مي ترساني مرا.
مقدر است فردا بگويم چه باش و چرا ...
دو روز آتي كه تنها يكيشان را مي انديشم ،
در پيش است .
روز ششم
مقدر است در عشقت ، مرگ را دريابم .
تو و عشقت سخت هراسناكيد.
هراس من نه از آن زيباييست ،
كز آن نقاب است ، كه بر چهره ات زدم .
و تو را مي گويم :
نقاب را ، عزيزمن ، مقدر است
نقاب را بردار .
هيولا باش .

شب روز ششم
هفتم مرا آتي معنا نمي دهد،
بل ابد است .
اما اول ، ازل نبود
آتي بود
و ديگر تو را نمي گويم ...
روز هفتم
...آتش ، زمين ، دريا ، بهائم ...
استراحت مي كنم بر عرش
تا
ابد ...

سروش ۲:۱۷ بعدازظهر