مي خونمشون   
 آرشيو    
 


شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۱  



مي توانم بين دو باران
حرف هايي را كه بايد بزنم.
شايد آنوقت
برقي را در آسمان نشانت بدهم
و بگويم :
مي بيني باز باران خواهد باريد.
مي دانم كه پس از آن
هيچ ندارم كه بگويم .
و تو خواهي رفت
و به من خواهي خنديد
كه گواهم باران است .

سروش ۱۲:۲۸ بعدازظهر