مي خونمشون   
 آرشيو    
 


شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۱  

جاتون خالي
واقعا جاتون خالي...
ديروز ء جمعه ساعت 4 بعد از ظهر :
من عرق ريزون خودمو رسوندم به گيشه فروش بليت تئاتر شهر. چي بود؟ آخرين اجراي هملت . با عجز و التماس 5 تا بليت جور کردم رفتم خونه و به کسايي که قرار بود بيان خبر دادم .
ديروز ء جمعه ساعت 6:54 بعد از ظهر :
3 نفر بودن ء 2 نفر نبودن ...
ديروزء چمعه ساعت 7:03 بعد از ظهر :
حاضرين 5 نفر...
اما...
بعد از ساعت 7 کسي را به سالن راه نميدهند....
حق هم دارن.
لطف کردن مسئولين و اجازه دادن که يه تئاتر ديگه رو ببينيم اما چه تئاتري ... شو شهناز تهراني و حجي جون شرف داشت به اين تئاتر : شب نشيني در جهنم

حال کسي رو داشتم که 1 کيلومتر دورخيز کرده تا از روي يه پرتگاه بپره و بعد از پرتگاه با يک ديوار سيماني برخورد مي کنه و مثل کارتون هاي تام و جري در حالي که ناخوناش به ديوار کشيده ميشه پايين ميفته.
جاتون خالي
واقعا جاتون خالي

سروش ۱۱:۳۷ قبل‌ازظهر